یکی از جملاتی که در سالهای اخیر بین نسل جوان محبوب شده، این است: «قضاوتم نکن». (یا به قول خودشان، «جاج نکن».) علاقهی بعضیها به این جمله (و حالتهای دیگرش مثل «فقط خدا میتواند قضاوتم کند») در حدیست که آن را روی دست و بازویشان خالکوبی میکنند تا همه را از این عقیدهی درخشانشان باخبر کنند!
در این پست، از عواقب گسترده و عمیق این جمله در جامعه خواهم گفت و اینکه چرا فکر میکنم به شدت احمقانه و آسیبزننده است.
*قضاوتی که من از آن صحبت میکنم، بر پایهی منطق، شواهد و حقایق اثباتشده است.
قضاوت یک اتفاق طبیعی و یک مهارت مهم برای بقاست
همه قضاوت میکنند! اصلا اگر انسانها قدرت قضاوت درمورد موقعیتهای مختلف را نداشتند، نسل بشر تابهحال منقرض شده بود. همهی ما -از همان بدو تولد- کارهای مختلفی را آزمایش میکنیم. و از روی نتیجهی کارمان و تکرار شدن این نتیجه، یک قضاوت کلی درمورد آن موقعیت خاص برای خودمان میسازیم.
مثلا به ظرف روی گاز دست میزنیم و دستمان میسوزد. دوباره این کار را تکرار میکنیم و بازهم میسوزیم. در نهایت به این نتیجه میرسیم که نباید به ظرف روی گاز دست بزنیم چون احتمال سوختنمان را بالا میبرد. یا مثلا خوراکیهای داخل یخچال را دور از چشم مادرمان میخوریم و توسط او تنبیه میشویم. دوباره این کار را میکنیم و بازهم تنبیه میشویم. و در نهایت به این نتیجه میرسیم که خوردن خوراکیها ارزش تنبیه شدن را ندارد.
هرکدام از این تصمیمها و نتیجهها یک قضاوتاند. و انسانها از دوران غارنشینی این مهارت را داشتهاند. اتفاقا در آن دوران، خطر قضاوتهای اشتباه بسیار بیشتر بوده. (در حد مرگ!) و به همین خاطر، مهارت قضاوت درست درمورد مهمترین خطرات، کمکم به بخشی از حافظهی جمعی انسانها تبدیل شده است. (مثلا هر انسان عاقل و بالغی میداند که شب نباید لب پرتگاه بخوابد. بدون اینکه کسی چیزی در این مورد به او گفته باشد.)
اگر قبول دارید که همهی ما در هر دقیقه از زندگیمان در حال تصمیمگیری و قضاوتایم و این قضاوتها خیلی هم مهماند، چرا فکر میکنید نباید درمورد دیگران قضاوت کنید یا دیگران نباید درمورد شما قضاوت کنند؟
مثلا اگر من هزار بار با هزار انسان خودشیفته و پر از ادعا روبهرو شدهام و هیچوقت از بحث منطقی با آنها به نتیجهای نرسیدهام، چرا نباید آدمها را براساس میزان ادعا و خودشیفتگیشان قضاوت کنم تا بتوانم از آنها دور بمانم و وارد بحثهایشان نشوم؟ اتفاقا مهارت من در این قضاوت، ضامن سلامت روانم در بلندمدت خواهد بود و بسیار هم مفید است.
اگر قبول کنیم که قضاوت یک مهارت مهم است، باید این را هم بپذیریم که سرکوب کردنش در بلندمدت عواقب جدی و خطرناکی خواهد داشت.
نابودی تدریجی اصول اخلاقی
«من بچهام را در خانه میزنم ولی تو قضاوتم نکن. من معتقدم نژادم نژاد برتر است ولی تو قضاوتم نکن. من معتقدم زمین مرکز جهان است ولی تو قضاوتم نکن. من به واکسن و درمانهای پیشرفتهی پزشکی اعتقاد ندارم و طب سنتی و دعانویسی را ترجیح میدهم ولی تو قضاوتم نکن. من فکر میکنم تغییر اقلیم و گرم شدن زمین افسانه است ولی تو قضاوتم نکن.»
چند بار میشود با چنین افرادی روبهرو شد و بدون از دست دادن قطعهای از روح و بخشی از عقاید اخلاقیمان، قضاوتشان نکرد؟
مغز انسان توانایی آداپته شدن با هر شرایطی را دارد؛ حتی شرایط غیراخلاقی. و وقتی بارها و بارها با یک عمل غیراخلاقی مواجه شویم و هر بار با خودمان بگوییم که نباید طرفمان را قضاوت کنیم و -در نتیجه- واکنشی هم نشان ندهیم، مغزمان به روش خاصی خودش را با این شرایط وفق خواهد داد.
میپرسید چهطور؟ مغز ما با خودش فکر میکند که هر کار بدی باید واکنشی داشته باشد. این، بخشی از سیمکشی طبیعی مغز است و نمیشود به این راحتیها تغییرش داد. در نتیجه وقتی چند بار با یک موقعیت خاص روبهرو شوید و واکنشی نشان ندهید و شاهد واکنش کس دیگری هم نباشید، مغزتان کمکم به این نتیجه میرسد که در آن موقعیت خاص، هیچکس کار بدی نکرده.
در نتیجه حتی اگر آن کار را در گذشته بد میدانستید، حالا کمکم نسبت به آن بیتفاوت میشوید. و به همین راحتی، ارزشهای اخلاقی خودتان را نابود میکنید.
به حاشیه رفتن منطق و پررنگ شدن سفسطه
از همان زمان که انسانها به شکلی سیستماتیک دنبال پاسخ به سوالات بنیادین رفتند و علم فلسفه و منطق شروع شد (حوالی زمان سقراط و افلاطون، حدودا ۲۵۰۰ سال پیش) یک جبههی مخالف هم در برابر این علوم شکل گرفت که پیروانش سوفسطایی نامیده شدند و خودش هم سفسطه (یا سوفسطاییگری) نام گرفت.
هرقدر که فلاسفه میگفتند حقیقت -از راه عقل بشر- قابل شناخت است، سوفسطاییها تاکید میکردند که حقیقت یا وجود ندارد یا برای ما قابل شناخت نیست یا اگر هم به آن برسیم، نمیتوانیم به دیگران انتقالش دهیم. یعنی حقیقت یا کلا نیست یا کاملا نسبیست و برای هرکسی متفاوت است. (در نتیجه، نظر هرکس برای خودش درست است.)
قرنها طول کشید تا بشر بتواند راههای منطقی و علمی رسیدن به حقیقت در حوزههای مختلف را کشف و تبیین و تثبیت کند. اما با این وجود، سفسطه هیچوقت از بین نرفت. اتفاقا بعد از رواج جملاتی مثل «قضاوتم نکن»، سفسطه قویتر از همیشه در میان جوامع انسانی ظاهر شده و میشود هر روز در میان اخبار و حرفهای سیاستمداران دنیا دیدش.
حالا شما بگویید! چرا نباید براساس تئوریهای اثباتشده، منطق و شواهد، دیگران را قضاوت کرد؟ اصلا اگر کاربرد حقایق، سادهتر کردن قضاوت درمورد چیزهای مختلف و شناختن دنیا و چیزهای داخلش نیست، چرا اینقدر برای اثبات حقیقت تلاش میکنیم؟ چهطور میشود پذیرفت که ارزش نظر منِ وبلاگنویس دربارهی مکانیک و ساخت هواپیما با ارزش نظر یک متخصص صنایع هوایی یکسان است؟ شما حاضرید در هواپیمایی بنشینید که براساس نظر من ساخته شده؟
وقتی کسی با افتخار میگوید «قضاوتم نکن»، دارد راه سوفسطاییان را میرود. او برای دیگران حق قضاوت قائل نیست چون فکر میکند حقیقت نسبیست (حقیقت او با حقیقتی که من میبینم متفاوت است) و ارزش نظر افراد با هم یکسان است. (او فکر میکند کارش درست و حقیقت برای او همین است. شما هم اگر چیز دیگری بگویید -حتی اگر منطقی باشد- برای او ارزش بیشتری از عقیدهی خودش ندارد و در نتیجه قرار نیست حرفتان را بپذیرد.)
اگر با این آدم موافقاید، هواپیمای ساخت من به زودی کارش را شروع خواهد کرد و برای پرواز اولش منتظر شما هستم!
خاموش شدن اقلیت خردمند و بلندتر شدن صدای احمقها
به همین ایران خودمان نگاه کنید و ببینید کدام چهرهها در چند سال اخیر نسبت به بقیه بیشتر دیده شدهاند. وقتی من نتوانم یا نخواهم موجوداتی مثل امیر تتلو یا دنیا جهانبخت و امثالهم را قضاوت کنم و بهشان بگویم احمق، این تعداد طرفدار و فالوور آنها واقعا جای تعجبی هم دارد؟
تازه قضیه هر روز در حال بدتر شدن است و در حال حاضر خیلیها هستند که در پروفایلشان مینویسند با افتخار طرفدار فلان احمقام. یعنی از پذیرش حماقت داریم میرسیم به افتخار کردن به حماقت.
در این میان، کسی که شعور درست حرف زدن و منطقی بودن دارد هم ترجیح میدهد سکوت کند. چون میبیند اقبال عمومی به احمقهاست و حرف زدن برای او کلی هزینهی شخصی خواهد داشت.
خلاصه اینکه وضعیت وخیم است دوستان! ادامهی این فرهنگ «قضاوتم نکن» ما را هر روز بیشتر به پرتگاه حماقت نزدیک خواهد کرد. (البته من معتقدم که همین حالا هم در حال سقوطیم ولی میشود آن وسطها دست انداخت به درختی یا بتهای و اول آویزان ماند و بعد کمکم خود را بالا کشید.)
چهطور قضاوت کنیم: تفکر انتقادی
بعد از تمام این حرفها، اصولا باید به این نتیجه رسیده باشید که قضاوت کردن کار بدی نیست و اتفاقا خیلی هم ضروری و مهم است. اما با این وجود شاید از تعارض بدتان بیاید و دوست نداشته باشید با دیگران روبهرو شوید و به این دلیل بخواهید از خیر قضاوت کردن هم بگذرید.
برایتان یک خبر بد دارم! اگر به آینده علاقه داشته باشید، مجبورید.
تحقیقات نشان میدهند که انسانها در حال نابودی کرهی زمین و -همزمان- احمقتر شدناند! خبرها میگویند که راست افراطی با سلاح حماقت و پوپولیسم در سراسر دنیا زنده شده و در حال پیشرویست. و شواهد دارند داد میزنند که نسلهای بعدی در خطرند.
اگر به آیندهی خودتان و نسلهای بعد علاقه دارید، مجبورید مقابل احمقها بایستید و در برابر فریادهای «قضاوتم نکن» سر خم نکنید.
اصلا بگذارید یک قدم جلوتر بروم. این کار، وظیفهی ما به عنوان یک انسان عاقل و «دوستدار دانش» و البته یک شهروند است. زندگی جمعی خیلی چیزها به ما میدهد. اما -در برابر این امتیازات- وظایفی هم بر دوش ما میگذارد. یکی از این وظایف، جلوگیری از احمق شدن جامعه است.
اما اگر میخواهید به خوبی اطلاعات جمع کنید، منطقی باشید و بهتر تصمیم بگیرید -یعنی درست قضاوت کنید و درمورد قضاوتهایتان مطمئنتر باشید- توصیهی من استفاده از اصول تفکر انتقادیست.
اگر دوست دارید، میتوانید با عضو شدن در وبلاگ من و مراجعه به این صفحه یا از طریق فروشگاه وبلاگ، به دورهی آموزشی تفکر انتقادی دسترسی پیدا کنید. اگر هم دوست ندارید، میتوانید به دنبال منابع دیگری در این حوزه باشید.
اما در هر صورت، پرورش مهارت تفکر انتقادی برای مقابله با تسونامی حماقت بشر به شدت لازم است.
حرفهای آخر
۱- قضاوت با عقدهگشایی و توهین بیهدف -از آن جنس که عمدتا در کامنتهای اینستاگرام میبینیم- فرق دارد. یک انسان باشعور و منطقی همیشه در حال قضاوت کردن درمورد چیزهای مختلف است. اما قضاوت او بر پایهی شواهد و با استفاده از منطق است و معمولا تا وقتی که پای یک نفع عمومی در میان نباشد، نیازی به جار زدن قضاوتش نمیبیند. و حتی اگر بخواهد درمورد قضاوتش حرف بزند، از توهینهای بیخودی، بیپایه (بدون شواهد و مدارک کافی) و دور از واقعیت پرهیز میکند.
۲- به یاد داشته باشید که همه حق زندگی دارند؛ حتی احمقها. و اگر بخواهیم هرکس که به نظر ما کار خوبی نکرده را حذف کنیم، تبدیل خواهیم شد به یک دیکتاتور تمامیتخواه.
۳- اکثر ما از قضاوت کردن درمورد دیگران وحشت داریم؛ چون میترسیم یکی دیگر درمورد ما بد قضاوت کند. دفعهی بعد که دچار چنین حالتی شدید، از خودتان بپرسید که اگر ارزشهایتان را میدانید، منطقی فکر میکنید و زندگیتان هدف دارد، چرا باید به قضاوت دیگران اهمیت بیخودی بدهید؟
شما به عنوان یک متفکر انتقادی میدانید که منطق از احساس مهمتر است و وزن نظر افراد در حوزههای مختلف باهم برابر نیست. (با چند استثنای مهم مثل صندوقهای رای) کسی که ارزشهای مشابهی با شما ندارد، شما را از پشت لنز ارزشهای خودش خواهد دید. و طبیعیست که گاهی اوقات موافقتان نباشد. حواستان باشد که به ارزشِ مهمتر بودن شواهد و منطق نسبت به احساس وفادار بمانید و به خاطر احساس ناراحتیتان از مخالفت دیگران، راه منطقی را رها نکنید.
نوبت شما
این پست را با دوستانتان و در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذارید.
مرا در شبکههای اجتماعیتان دنبال کنید تا پستهای بعدی را از دست ندهید:
اینستاگرام | توییتر | لینکدین | تلگرام
حامد
من یه نویسنده، عکاس، ویدئوگرافر و پادکسترم که عاشق خلق محتوای بکر و تازهست. اگه دوست دارید بیشتر درموردم بدونید، صفحهی دربارهی من رو ببینید. اما اگه دوست دارید باهم رفیق بشیم، تو شبکهی اجتماعی موردعلاقهتون یا از طریق اعلانهای مرورگر دنبالم کنید، محتوا رو ببینید و نظرتونو بگید که بیشتر گپ بزنیم.
تا دفعهی بعد، عزت زیاد!
پستهای مرتبط
چرا گریه میکنیم: معنای پشت پردهی اشکها و واکنش مناسب در برابر آنها
گریه کردن بخشی جداییناپذیر از احساسات انسانیست. اما دلیل اشک ریختن همیشه احساسی نیست. در این پست، از دلایل مختلفی گفتهام که باعث جاری شدن اشکها میشوند. شاید دفعهی بعد که یکهو اشکمان درآمد یا چشمهای یکی جلوی چشممان تَر شد، واکنش بهتری نشان دادیم!
کار کمتر، کارآیی بیشتر: بهترین میزان ساعت کاری در ماه
میزان ساعت کاری در ماه برای ایرانیان ۱۹۲ ساعت است. به نظرتان این میزان کار، برای کارآیی کارمندان و سازمانهای مفید است؟ شواهد میگویند نه!
اول دانشجو…
اصلا درستش همین است. وقتی دانشجوییم باید اول دانشجو باشیم! بعد میتوانیم دانشجوی هنرمند باشیم یا دانشجوی فعال مدنی یا سیاسی یا هر چیز دیگر.
4 نظر
نظرات بسته شده اند.
بزرگوار
قضاوت امور زندگی به سادگی قضاوت حل مساله تک مجهولی ریاضی نیست.
جملهای که گفتید هیچ نتیجهای نداشت که بخوام درموردش چیزی بگم. صرفا یه گزارهست که میتونه درست یا غلط باشه.
اگه بگید که میخواید از بیانش به کجا برسید، شاید بشه جوابی بهش داد.
در دنیای زندگی میکنیم که احمق ها شروع کرده اند برای خودشان سیستم فکری و اصول اخلاقی تبیین کردن تا بتونن سبک زندگی خودشون رو توجیه پذیر جلوه بدن. یکی از اساسی ترین اصول اونها همین قضاوتم نکنه!
بله، سپر خوبیه برای یه عده.
ممنون از نظرتون 🙂