من یک تئوری جدید دارم. تا وقتی دنیا بر مدار پول میچرخد، اخلاق و آرمان و باقی دوستانشان فقط به درد روزهای تعطیل میخورند. یعنی در روزهای غیرتعطیل نمیشود هم برای پول کار کرد و هم به آرمانها و اخلاقیات پایبند ماند.
مثلا فرض کنید یک خبرنگار هستید و رئیستان از شما میخواهد یک گزارش دروغ درمورد یک نفر منتشر کنید یا یک خبر مهم را منتشر نکنید. یا مسئول خط تولید یک کارخانهاید و از بالا دستور میآید که تولیدات سری آخر -را با اینکه میدانید اشکال دارند- آمادهی ارسال به بازار کنید. یا فرض کنید یک معلم یا استاد دانشگاهاید و میدانید که کتابهای مرجع معرفیشده پر از اشتباهاند و اطلاعات مفیدی به شاگردانتان نمیدهند، اما مجبورید همانها را تدریس کنید.
در چنین موقعیتهایی چه میشود کرد؟ فکر میکنم دو گزینه بیشتر ندارید. اولین گزینه این است که تن به کار غیراخلاقی بدهید. دومی هم این است که استعفا کنید و کاری که میدانید درست نیست را انجام ندهید. گزینهی دوم میتواند به یک مسیر جدید هم ختم شود؛ اینکه برای اصلاح آن موقعیت تلاش کنید. تا دیگر کسی مثل شما درگیر انتخاب بین کارش و اخلاق نشود.
حالا نتیجهی انتخاب هرکدام از این گزینهها چیست؟ با انتخاب گزینهی اول به کارتان ادامه میدهید، حقوقتان را میگیرید و زنده میمانید. اما کمکم یک چیزی درونتان میمیرد. با گزینهی دوم از کار بیکار میشوید، یک نفر جای شما را میگیرد و آن کار غیراخلاقی را انجام میدهد و شما میافتید دنبال پیدا کردن یک شغل جدید. اگر خیلی سرسخت باشید و تلاش کنید موقعیت را عوض کنید و جلوی آن کار غیراخلاقی را بگیرید هم هزار دردسر دیگر منتظر شماست.
البته خیلیها هستند که در هر صورت درخواستهای غیراخلاقی از شما نخواهند داشت. اما اینکه این «خیلیها» دقیقا چند نفرند و بیشتر قاعدهاند یا استثنا را نمیدانم.
من یک تئوری جدید دارم. برای اصلاح هر جامعهای باید یا پول را حذف کنیم یا همهی روزها را تعطیل کنیم. اما چون انجام اینها سخت است میشود یک حداقل حقوق قابل زندگی برای آدمها در نظر گرفت و همه را موظف کرد که اگر کسی را به کار میگیرند، این حقوق را به موقع بپردازند.
وقتی نگران هزینههای سقف بالای سرمان و غذا و لباس و یادگیری نباشیم، میتوانیم کمکم مبالغی را پسانداز کنیم. و اگر پسانداز داشته باشیم و نگران حقوق کار بعدیمان هم نباشیم، بالاخره به جایی رسیدهایم که میتوانیم برای آرمان و اخلاق و همهی دوستانشان جا باز کنیم. شما چه میگویید؟
حامد
من یه نویسنده، عکاس، ویدئوگرافر و پادکسترم که عاشق خلق محتوای بکر و تازهست. اگه دوست دارید بیشتر درموردم بدونید، صفحهی دربارهی من رو ببینید. اما اگه دوست دارید باهم رفیق بشیم، تو شبکهی اجتماعی موردعلاقهتون یا از طریق اعلانهای مرورگر دنبالم کنید، محتوا رو ببینید و نظرتونو بگید که بیشتر گپ بزنیم.
تا دفعهی بعد، عزت زیاد!
پستهای مرتبط
نمیشود و نباید به همه احترام گذاشت
من یک تئوری جدید دارم. نمیشود و نباید به همه احترام گذاشت. چون هر فرد و عقیدهای لایق احترام و حتی توجه ما نیست. میگویم چرا...
بعضی دردها…
بعضی دردها را نمیشود گفت. بعضی دردها باید ته دلات بمانند و بماسند گوشهی ذهن خستهات. اینقدر که جزئی از وجودت شوند و کمکم عادت کنی به وجودشان...
دستات را به من بده
آگهی تبلیغاتی میگوید «دست روی دست نگذارید؛ همین حالا خرید کنید» و من فکر میکنم که دست روی دست گذاشتن آنقدرها هم بد نیست. دستات را به من بده!