وقتی به روزگار گذشته فکر می‌کنم تنها یک چیز ثابت در کل زندگی‌ام بوده و آن کتاب‌ها بوده‌اند. کتاب‌ها سنگر من در برابر تمام بدی‌های دنیا بوده و هستند. و انصافا که پناهگاه خوبی هم هستند، وقتی برشان داریم به ساعت نکشیده از همه دنیا جدایمان می‌کنند و از آن بهتر یادمان می‌دهند که چطور می‌توان دنیای دیگری خلق کرد.

بهتر است قبل از اینکه این یادداشت به یادداشتی در باب ستایش کتاب خواندن تبدیل شود بایستم و بگویم تصمیم گرفته‌ام هرچند وقت یک بار از وبلاگ برادرجان استفاده کنم تا درباره کتاب‌هایی که دوستشان دارم بنویسم. با این امید که شما هم دوست‌شان داشته باشید و بیشتر و بیشتر بخوانیم.

 

معرفی دو رمان نوجوان

چند روز قبل داشتم اینترنتی کتاب می‌خریدم که تصمیم گرفتم یک جایزه به خودم بدهم و یک رمان نوجوان بخرم. معمولا این جور وقت‌ها رمان‌های فانتزی انتخاب‌های خوبی هستند، اما من یک کتاب دیگر را انتخاب کردم: «جولیان». از انتخابم خوشحالم، چون دوستش داشتم.

کتاب یک ویژگی جالب داشت، اینکه درباره یک مشکل واقعی حرف می‌زد، اما نه از دید شخصیت مثبت قصه. جولیان پسر قلدر داستان بود. و نویسنده موفق شده بود تا آخر کتاب روی مرز تبرئه کردن جولیان یا سیاه نشان دادنش، راه برود و هیچ طرفی نلغزد. این روی مرز ماندن به نظر من خیلی باارزش بود، چون فیلم‌ها و کتاب‌های زیادی در این مساله موفق نیستند و دنیا را سیاه و سفید نشان بچه‌ها می‌دهند نه خاکستری (برای بزرگترها هم وضع خیلی بهتر نیست!).

اول می‌خواستم بنویسم اگر بچه‌ای با فلان و بهمان مشکل روبروست این کتاب را برایش بخرید. بعد دیدم فراتر از این مشکل خاص (روبرو شدن با انسانی که مثل ما نیست) و از طریق شیوه روبرو شدن با این مشکل خیلی چیزها می‌توان یاد گرفت: شیوه مواجه شدن با ترسمان به عنوان یک کودک، شیوه مدیریت کردن مشکلات فرزندان‌مان به عنوان والدین، و نهایتا شیوه روبرو شدن با اشتباهات‌مان به عنوان انسان.
خلاصه اینکه با خیال راحت این رمان را بخرید و با بچه‌ها بخوانید. من زیاد به مساله گروه سنی و این چیزها وارد نیستم، اما به گمانم بچه‌های حدودا ده ساله و بزرگتر از خواندنش لذت ببرند.

راستی جولیان یک جلد دیگر به اسم آگوست دارد که بهتر است با هم خوانده شوند و آگوست هم اول خوانده شود. من حواسم نبود و بعد از خواندن جولیان تازه متوجه شدم. شما فائزه نباشید و از اول با هم بخریدشان و به ترتیب بخوانید.

ترجمه کتاب روان، خوانا و شیرین بود و بچه‌ها برای خواندن و فهمیدنش به زحمت نخواهند افتاد (طبیعتا خودتان هم سردرد نخواهید گرفت). به نظر من صرف انتخاب چنین کتابی برای ترجمه با این موضوع انسانی مهم، و در این اوضاع نشر جای تشکر فراوان دارد.

خواندن جولیان یک خوبی دیگر هم داشت، اینکه مرا به یاد یک رمان دیگر انداخت که سال‌ها قبل خوانده بودم. رمان «پولینا، چشم و چراغ کوهپایه» که با رفتن پولینای ده ساله بیمار به روستایی در کوهپایه شروع می‌شود. جایی که پدربزرگ و مادربزرگ پولینا زندگی می‌کنند. طی ماجراهای این رمان ما با پسرک نابینایی به نام نین هم آشنا می‌شویم که از خانواده فقیری است و بهترین دوست پولینا خواهد شد. ماجراهای این رمان به گونه‌ای پیش می‌روند که پولینا با مشکلات و واقعیات زندگی یک پسر نابینا در خانواده فقیر کشاورز آشنا شود. در این رمان شیرین هم نویسنده بدون لغزیدن به مسیر شعار، به نرمی کودکان را با مفاهیمی مثل فقر و نابرابری و مصائبی که معلولیت برای آدم‌ها دارد آشنا می‌کند.

فضاسازی این رمان از محیط روستایی و جشن‌هایشان بسیار زیباست و این نکته که پولینای محبوب و باهوش، دختر زیبایی نیست هم برای من جالب بود. به گمانم این مساله هم یکی دیگر از نقاط قوت این رمان است، به خصوص در زمانه‌ای که زیبایی جزء جدایی ناپذیری از کاراکترهای فیلم‌ها و کمیک‌هایی است که برای این گروه سنی ساخته می‌شوند. مترجم این رمان، مترجم نامدار محمد قاضی است که به خوبی و زیبایی آن را ترجمه کرده و خواندن کتاب بسیار لذت بخش و بدون دردسر جلو می‌رود. (البته اگر به جای ۱۳۵۴، در ۱۳۹۴ کتاب ترجمه شده بود، احتمالا بعضی جاها کلمات دیگری انتخاب می‌شدند.)

نسخه‌ای که من از این رمان دارم چاپ نهم این کتاب به تاریخ مهر ۶۸ است، اما کانون دوباره این کتاب را چاپ کرده است و می‌توان آن را خرید و خواند. در توضیحات کتاب نوشته شده مناسب گروه سنی «د و ه» است، یعنی دوره راهنمایی و دبیرستان سابق.

 

آگوست / جولیان

نوشته آر. جی. پالاسیو
ترجمه کوروش ساسانی
انتشارات محراب قلم

بخشی از کتاب جولیان:

«…اما آن بچه‌هایی که تو دوستشان نداری… فکر می‌کنم می‌دانم در مورد چه کسانی صحبت می‌کنی. متاسفم که این سال طوری نبود که دوست داشتی، اما امیدوارم زمانی برای خودت در نظر بگیری و از خودت بپرسی چرا این طور شد. اتفاق‌هایی که برای ما پیش می‌آیند، حتی اتفاق‌های بد، می‌توانند نکات ظریفی در مورد خودمان به ما بیاموزند. تا به حال از خودت پرسیده‌ای چرا تحمل این دو دانش‌آموز برایت دشوار بوده؟ آیا دوستی آن دو با هم تو را اذیت می‌کرد؟ مشکل تو با ظاهر فیزیکی اوگی چه بود؟ اشاره کردی که به خاطر او کابوس می‌دیدی. تا به حال به این موضوع توجه کرده‌ای که شاید کمی از اوگی ترسیده‌ای، جولیان؟ گاهی ترس می‌تواند حتی خوب‌ترین بچه‌ها را هم وادارد تا حرف‌هایی بزنند یا کارهایی بکنند که از آنها انتظار نمی‌رود. بهتر نیست در مورد این گونه از احساساتت بیشتر تامل کنی؟»

 

پولینا چشم و چراغ کوهپایه

نوشته آناماریا ماتوته
ترجمه محمد قاضی
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

بخشی از کتاب پولینا چشم و چراغ کوهپایه:

«تا آن لحظه توجه نداشتم به اینکه چقدر به او علاقه‌مند شده‌ام. درست است که من خواندن به او آموخته بودم ولی این در مقابل آنچه نین به من آموخته بود بسیار ناچیز بود؛ او به من فهمانده بود که خیلی کوچک بودن و زشت بودن درد بزرگی نیست که آدم غصه‌اش را بخورد، به من آموخته بود که در دنیا پسربچه‌ها و دختربچه‌های بسیار بدبختی هستند و نیز بچه‌هایی هستند که با آنکه بدبخت نیستند خیلی زود کارهای زیاد و مسئولیت‌های زیاد سرشان ریخته می‌شود و مثل مردها و زن‌های بزرگ زندگی می‌کنند… من اگرچه به قول عمه رزالیا برادر نداشتم ولی دل داشتم و این به همه چیز می‌ارزید.»

 

شما هم اگر این اواخر رمان نوجوان خوبی خوانده‌اید، درموردش کامنت بگذارید.


برای دیدن پست‌های دیگر این وبلاگ درمورد کتاب‌ها، می‌توانید تگ معرفی کتاب را دنبال کنید.


 


به دیگران هم برسانید