همین چند ساعت پیش، من -که رانندهی یک پراید بودم- و مردی -که روی یک موتور بود- تصادف کردیم. من راهنما زده بودم و داشتم به سمت یک بریدگی میرفتم برای دور زدن. او هم داشت از باند کناری میآمد که گیر کرد به جلوی ماشین من و زمین خورد. خوشبختانه هردو سالم بودیم. فقط آینهی من شکست و از بدنهی ماشین کنده شد و موتور او هم کمی آسیب دید.
داشتیم بحث میکردیم که مقصر کیست و چهقدر خسارت به ماشین و موتور وارد شده که طبیعتا چند نفر از هموطنان عزیز خودشان را -به عنوان کارشناس- سر صحنهی تصادف رساندند. یکی از این چند نفر خودش هم موتورسوار بود و از همان اول به شدت بر تقصیر من تاکید داشت و معتقد بود که باید خسارت بدهم.
اولش فکر کردم دارد مثل بقیه نظرش را میگوید. اما کمکم حس کردم تنها دلیل حرفهایش این است که احساس میکند موتورسوارها همه از یک گروهاند و باید هوای همدیگر را داشته باشند. خلاصه اینکه زنگ زدیم پلیس بیاید و منتظر شدیم. و نکتهی جالب اینکه در این فاصله همان آقای موتورسوار که شدیدا مرا مقصر میدانست، شروع کرد به بحث با من. و در میان صحبتهایمان متوجه شد که هردویمان متولد یک شهریم.
بعد که این مسئله را فهمید، یکهو موضعش هم عوض شد. رو کرد به موتورسوار دیگر و گفت «حالا شمام بیتقصیر نیستی دیگه. کوتاه بیا هردوتون برید دنبال زندگیتون». بله! این هموطن عزیز، اول دعوا داشت به نفع یکی نرخ میداد و آخرش به نفع یکی دیگر. چون اصولا نرخش معلوم نبود و نمیدانست که بیشتر باید هوای چه کسانی را داشته باشد. بهتر بگویم، نمیدانست که بیشتر عضو کدام گروه است.
حالا اگر خودش را -بیش و پیش از هر گروه دیگری- متعلق به گروه انسانها و شهروندان یک جامعه میدانست، فکر میکنید چه واکنشی نشان میداد؟ یا قانون را میدانست و چیزی میگفت که منطقش حکم میکرد. یا قانون را نمیدانست و اظهار نظر نمیکرد تا کسی نظر دهد که میداند دارد چه میگوید.
اما در عوض، او دنبال این بود که ببیند باید به نفع چه کسی عمل کند و به چه کسی خیر برساند. چون خودش را عضو گروههای مختلفی میدانست که هرکدام با بقیه در اختلاف و دعوا بودند. و فکر میکرد هر چه دیگران به دست بیاورند، از دست او و گروههای متبوعش خواهد رفت.
تمام اینها را گفتم که به اینجا برسم: شما را به جان عزیزتان! اگر قرار است وسط دعوای خودتان یا دیگران نرخ تعیین کنید و طرف یکی را بگیرید، حداقل نرختان را از قبل مشخص کنید.
اگر هم مثل من معتقدید این چیزها نرخ ندارند، بیخودی وارد بحثی نشوید که نه از آن سر درمیآورید و نه به شما ربط خاصی داد. و بگذارید روال عادی و منطقی مسائل طی شود.
تا نظر خودتان چه باشد…
پ.ن: این پست، دو روز قبل نوشته شده که یکی از بدترین روزهایی بود که در چند سال اخیر تجربه کردهام. در یک فاصلهی زمانی حدودا ۱۰ساعته، چند خبر به شدت بد دریافت کردم و تصادف هم کردم. حالا که داشتم پست را برای انتشار آماده میکردم، به نظرم آمد که شاید زیادی منفی باشد. ولی از آنجایی که معتقدم همانقدر که از جنبههای مثبت زندگی حرف میزنیم، باید از جنبههای بدش هم بگوییم، تصمیم گرفتم در هر صورت منتشرش کنم.
حامد
من یه نویسنده، عکاس، ویدئوگرافر و پادکسترم که عاشق خلق محتوای بکر و تازهست. اگه دوست دارید بیشتر درموردم بدونید، صفحهی دربارهی من رو ببینید. اما اگه دوست دارید باهم رفیق بشیم، تو شبکهی اجتماعی موردعلاقهتون یا از طریق اعلانهای مرورگر دنبالم کنید، محتوا رو ببینید و نظرتونو بگید که بیشتر گپ بزنیم.
تا دفعهی بعد، عزت زیاد!
پستهای مرتبط
اخلاق و آرمان و دوستانشان فقط به درد آخرهفته و تعطیلات رسمی میخورند
من یک تئوری جدید دارم. تا وقتی دنیا بر مدار پول میچرخد، اخلاق و آرمان و باقی دوستانشان فقط به درد روزهای تعطیل میخورند...
قوریها منجی جهان خواهند شد
من یک تئوری جدید دارم. فکر میکنم اگر بشود آدمها را دو به دو کنار هم نشاند و بهشان یک قوری چای داد، وضع دنیا عالی خواهد شد...
فوتبالی که بود؛ فوتبالی که هست…
فوتبال احتمالا حدود سال 2006 برایم تمام شد. زیدان از آخرین بازیکنانی بود که برایم دوستداشتنی بودند. کسانی که فوتبال را با آنها شناخته بودم.
2 نظر
نظرات بسته شده اند.
عالی بود. همین رویه رو تو قضیه قضاوت این دختر محیط زیستیه شاهدیم!!
ممنون 🙂
شوربختانه خیلی از برخوردای ما در سطح عمومی همین شکلی شدن. فقط یکی دو جا نیست. همه جا شاهدش هستیم!