نقد فیلم تنت (tenet) به نویسندگی و کارگردانی کریستوفر نولان، بدون اطلاعات اضافی و حدسای الکی درمورد داستان.

 

اگه اهل تماشای فیلم و سریال‌اید، من رو در شبکه‌های اجتماعی یا یوتیوب یا پادگیر مورد علاقه‌تون دنبال کنید و منتظر قسمت‌های بعد باشید.

توییتر پادکست چی ببینم | توییتر حامد | اینستاگرام حامد | لینکدین حامد | کانال تلگرام | کانال یوتیوب

صفحه‌ی پادکست در anchor | در google podcasts | در apple podcasts | در spotify | در castbox

 

بشنوید

روی یکی از پلیرها کلیک کنید.

 

متن پیاده‌شده‌ی صدای این قسمت:

سلام، من حامد درخشانی هستم و شما دارید پادکست چی ببینم رو می‌شنوید. این قسمت: نقد فیلم تنت (Tenet) اثر کریستوفر نولان (Christopher Nolan).

[موسیقی تیتراژ]

تنت یک فیلم اکشن جاسوسی علمی تخیلیه؛ به کارگردانی کریستوفر نولان و با بازی جان دیوید واشینگتن (John David Washington)، رابرت پتینسون (Robert Pattinson)، الیزابت دبیکی (Elizabeth Debicki) و کنت برانا (Kenneth Branagh). طول فیلم حدودا دو ساعت و نیمه، امتیازش در حال حاضر در Rotten Tomatoes (راتن تومیتوز) از ۱۰۰، ۷۰ و در IMDB (آی‌ام‌دی‌بی) از ۱۰، هفت‌ونیمه.

اولین نکته‌ای که به نظرم باید بگم -چون اولین باره درمورد یکی از فیلمای کریستوفر نولان دارم صحبت می‌کنم- اینه که نولان از اون کارگرداناییه که می‌تونه بیننده‌های اهل سینما و حتی منتقدا رو کاملا دو دسته کنه. یه دسته هر چی بسازه می‌گن شاه‌کاره و یه دسته هر کاری کنه می‌گن فیلم‌ساز خوبی نیست.

اما باید به این توجه کنیم که همه‌ی فیلمای نولان، در بدترین نقدهاشون هم امتیاز بالاتر از متوسط و عمدتا خوب می‌گیرن. و وقتی یکی درمورد این فیلم نقد می‌نویسه و خیلی ازش تعریف نمی‌کنه و حتی بدشو می‌گه، در واقع داره با استانداردهای خاص نولان فیلمو نقد می‌کنه. و در نهایت می‌بینیم که همه حداقل امتیاز شیش و هفت رو -از ده- به فیلم می‌دن؛ همه‌ی منتقدا.

من هم از اون دسته آدمایی‌ام که کارای نولانو دوست داره ولی نه چشم‌بسته. و معتقدم که تنت هم در مجموع فیلم خوبیه و لحظات درخشانی داره ولی یه سری نکات منفیم داره که در ادامه سعی خواهم کرد به بعضی از نکات مثبت در کنار نکات منفی اشاره کنم.

اول می‌خوام یه خلاصه‌ای از داستان فیلم بگم، بعدش به یه سری از اشکالاتی که دیگران از فیلم گرفتن اشاره خواهم کرد و خواهم گفت که چرا باهاشون موافق نیستم -و در خلال این بحث، یه مقدارم به نکات مثبت فیلم اشاره خواهم کرد- و در نهایت می‌رم سراغ چیزایی که به نظر من نقاط ضعف فیلم بودن.

 

یک پست دیگر هم بخوانید:  ۶ سریال علمی تخیلی که باید ببینید

 

داستان فیلم، یه جاسوس رو دنبال می‌کنه که داره برای سی‌آی‌ای (CIA) کار می‌کنه و شخصیت اصلی فیلمه و بعد از قبول شدن و گذشتن از یه تست خاص، ماموریتی دریافت می‌کنه برای نجات دنیا. از چی؟ از پاک شدن کامل حال و گذشته به وسیله‌ی برعکس شدن جریان زمان توسط انسان‌های آینده. یعنی فرض کنید یه سری آدم در آینده داریم که با کلی بحران به خاطر آدمای فعلی مواجه‌ان -مثلا نابودی اقلیم و بحران‌های محیط زیستی و مواردی مثل اینا- و کره‌ی زمین براشون عملا دیگه قابل زیست نیست. و به یه فن‌آوری رسیدن که به‌شون اجازه می‌ده که جریان زمان رو برعکس کنن. یعنی به جای این‌که دقیقه به دقیقه جلو برن و به زندگی‌شون رو به جلو ادامه بدن، می‌خوان دقیقه به دقیقه بی‌آن عقب و روی زمینی زندگی کنن که بحران‌های مختلف نابودش نکردن هنوز.

وسیله‌ای که این کار رو می‌کنه، فقط به اسم الگوریتم به بیننده معرفی می‌شه و خیلی درموردش نمی‌دونیم. ولی این تکنولوژی برعکس کردن زمان، در حال حاضر هم وجود داره و از همون اول فیلم می‌بینیمش. و اصلا چیزی که فیلم رو متفاوت می‌کنه -از هم فیلمای اکشن و جاسوسی عادی و هم فیلمای علمی تخیلی سفر در زمان- همینه. آدما و اشیا وارد یه دستگاهی می‌شن که جهت گذر زمان رو براشون برعکس می‌کنه. و با استفاده از این تکنولوژی، کارای مختلفی انجام می‌دن که در فیلم خواهید دید و خیلی من دیگه درموردش صحبت نمی‌کنم.

تصویر کلی داستان، اینی بود که به‌تون گفتم.

خب، بریم سراغ اشکالاتی که از فیلم می‌گیرن؛ با این اخطار که بخشایی از داستان فیلم در این قسمت لو خواهند رفت. تا این‌جای کار سعی کردم که خیلی داستان رو لو ندم که بتونید به راحتی برید فیلم رو ببینید. ولی ادامه‌ی این اپیزود، شامل یه سری اسپویلر کوچیک خواهد بود. در نتیجه اگر نمی‌خواید هیچی درمورد فیلم بدونید، اول برید تماشاش کنید و بعد -اگه دوست داشتید- برگردید سراغ ادامه‌ی پادکست.

یکی از اشکالاتی که از فیلم می‌گیرن، اینه که کاراکتر اصلی رو به اندازه‌ی کافی معرفی نمی‌کنه و بیننده نمی‌تونه با این کاراکتر ارتباط برقرار کنه. من با این کاملا مخالف‌ام. چون که برای شناختن یه کاراکتر و ارتباط گرفتن باهاش، نیازی نیست بدونیم مثلا بچگیاش چه شکلی بوده و رابطه‌ش با مادر و پدرش چه جوریه. حتی لازم نیست اسمشو بدونیم. همون‌طور که توی این فیلمم، کاراکتر اصلی‌مون اسم نداره و فقط با عنوان پروتگنیست (Protagonist) می‌شناسیمش. کلمه‌ای که به معنی قهرمان و شخصیت اصلی داستانه.

برای شناخت یه کاراکتر توی سینما یا ادبیات، کافیه بتونیم که کم‌کم انگیزه‌های کاراکتر رو بشناسیم و بفهمیم که چی‌ان؛ یعنی بدونیم که چه هدفی داره و می‌خواد به کجا برسه. که در این کاراکتر، اینو داریم کاملا: می‌دونیم که هدف اصلیش، جلوگیری از نابودی دنیاشه و بعدش می‌دونیم که یه هدف جانبی هم برای نجات کت و پسرش مکس از دست سیتور داره.

نکته‌ی دوم برای شناخت یه کاراکتر، همینه که بتونیم احساسش نسبت به اتفاقات مختلفو تشخیص بدیم و کم‌کم بفهمیم که چه‌طوری فکر می‌کنه -طرز فکرش چیه- چه جوری به دنیا نگاه می‌کنه و چه جوری واکنش نشون می‌ده در برابر موقعیت‌ها و اتفاقات مختلف. که این رو هم توی فیلم باز داریم: اول می‌فهمیم که کاراکتر اصلی‌مون آدمیه که حاضره قرص سیانور بخوره و بمیره ولی هم‌تیمیاشو لو نده. بعدش می‌فهمیم که آدم ریسک‌پذیریه و حاضره برای رسیدن به هدفش ریسک کنه. و هم از خودش و هم از دیگران مایه بذاره برای رسیدن به هدف. و در نهایت می‌بینیم که داره -یه جورایی مثل بیننده‌ی فیلم- به تدریج با این دنیا و قوانینش آشنا می‌شه و آخر فیلم دیگه دستش اومده که داستان چیه و باید چی کار کنه و چه مسیری رو بره. و دقیقا همون آخر کاره که وقتی می‌گه من پروتگنیست‌ام، بیننده می‌تونه واقعا و به راحتی باور کنه که آره، قهرمان داستان همینه؛ چه در گذشته، چه در آینده.

و یه نکته‌ی ریز دیگه هم رابطه‌ی این کاراکتر با کاراکتر نیل و کاراکتر کته؛ که سکانس به سکانس می‌شه دید پیش‌رفتش رو، سیرش رو. و به شناخت بیش‌تری می‌شه از این آدم رسید از این طریق. و در واقع از دید این دو تا کاراکتر جانبی می‌شه کاراکتر اصلی رو هم شناخت.

واقعا دیگه بیش‌تر از این می‌خواید چی بدونید درمورد یه کاراکتر؟

 

یک پست دیگر هم بخوانید:  7 سریال کمدی که باید ببینید

 

اشکال دیگه‌ای که از فیلم می‌گیرن، اینه که زیادی پیچیده‌ست. که خب من با اینم اصلا موافق نیستم.

برای کسی که نه فیلمای قبلی نولان رو دیده و نه هیچ فیلم علمی تخیلی سفر در زمانی رو، شاید دنبال کردن داستان -با ریتم نسبتا تندش- یه مقدار سخت باشه؛ نه غیر ممکن، یه مقدار سخت. ولی من واقعا حس نکردم که یه جایی از داستان مثلا گیر کردم و باید فیلمو نگه دارم یا عقب بزنم و به این فکر کنم که چی شد و چی داره می‌شه.

حتی اون بخشایی که -به قول فیلم، پینسر موومنت داریم و- یه عده دارن می‌رن رو به جلو در زمان و یه عده رو به عقب، باز اگه دقت کنیم قضیه مشخصه و خیلی جای ابهام وجود نداره.

و در نهایت، توصیه‌م به اونایی که احساس می‌کن فیلم خیلی پیچیده‌ست و سریع جلو می‌ره، همون توصیه‌ایه که اوایل فیلم به شخصیت اصلی داستان می‌شه: سعی نکنید کاملا درکش کنید، حسش کنید و با غریزه و حس‌تون برید جلو.

در کنار این دو تا اشکال -که به نظرم وارد نیستن و گفتم چرا- باید به چند تا نکته‌ی مثبت هم از فیلم اشاره کنم.

نکته‌ی مثبت اول، سینماتوگرافی عالی فیلمه. هویته ون هویتما (Hoyte van Hoytema) -اگر درست تلفظ کرده باشم اسمشو- یکی از به‌ترین سینماتوگرافرای حال حاضر دنیاست به نظر من. و قبلا هم با نولان کار کرده و به یه درکی از سینمای نولان رسیده. و البته روی چندین فیلم جاسوسی و اکشن هم کار کرده تو سینمای بریتانیا و با این فضا هم به خوبی آشناست. و کلا می‌دونه که چه جوری تصاویر فیلمو به به‌ترین شکل ممکن در راستای چیزی بسازه که کارگردان می‌خواد.

و به‌خصوص توی هم‌چین فیلمی که هم‌زمان یه سری چیزا دارن در طول زمان رو به جلو می‌رن، یه سری چیزا رو به عقب می‌رن و کلی اتفاقات مختلف داره پشت سر هم می‌افته، سینماتوگرافی خوب واقعا مهمه. و به نظرم در این زمینه فیلم موفقه.

یه نکته‌ی مثبت دیگه، نویسندگی نولانه. من داستان رو شخصا خیلی دوست داشتم؛ داستان فیلمو. نگاه خاصش به زمان و تکراری نبودنش نسبت به فیلمای سفر در زمان رو دوست داشتم. و نوع روایت‌گری فیلم با پنجره‌ی کوچیکی که به یه دنیای بزرگ در اختیارمون می‌ذاره هم به نظرم جالب بود.

کریستوفر نولان مثل همیشه -به گفته‌ی خودش- مشخصه که دنبال ساختن یه تجربه‌ی سینمایی بوده. و به نظرم از جنبه‌ی داستان و روایت در این راستا خوب عمل کرده.

نکته‌ی مثبت بعدی -به نظرم- بازی خوب رابرت پتینسون بود. رابرت پتینسون توی این فیلم واقعا عالی بود. کیلومترها و فرسخ‌ها فاصله گرفته با دوران توایلایت (Twilight) و طی چند سال اخیر، ثابت کرده که بازی‌گر خیلی تواناییه و می‌تونه واقعا هر نقشی رو بازی کنه.

توی تنت هم به نظرم نقطه‌ی اتصالیه که کاراکترا و بخش‌های مختلف داستان نیاز دارن بهش. و البته نقطه‌ی اتصال بیننده به داستانم هست تا حدودی. کاراکتر نیل یه چهره‌ی انسانی‌تری به داستان می‌ده که ارتباط برقرار کردن باهاش خیلی آسون‌تر و لذت‌بخش‌تره نسبت به باقی کاراکترا. و از این جهت به نظرم این کاراکتر و این بازی‌گر، خیلی موثر و مهم‌ان توی فیلم.

و در نهایت، نکته‌ی -یه نکته‌ی- مثبت دیگه هم جلوه‌های ویژه‌ایه که اصلا کامپیوتری نیست و کاملا واقعی اجرا و فیلم‌برداری شدن و به فضاسازی فیلم خیلی کمک می‌کنن. بعد از دیدن صحنه‌های پرش و انفجار و امثالهم منظورمو خواهید فهمید که دقیقا چی دارم می‌گم در این قسمت.

برای درک به‌تر عظمت پروژه هم می‌تونید برید صفحه‌ی آی‌ام‌دی‌بی فیلم رو پیدا کنید و بخش کست اند کرو رو باز کنید و ببینید که چند نفر روی بدل‌کاریا و جلوه‌های ویژه و تصویری فیلم کار کردن. اگه بخوام به‌تون تقلب بدم، چند صد نفر. بیش از پونصد نفر اگه درست شمرده باشم تا حدودی.

 

یک پست دیگر هم بخوانید:  8 سریال پلیسی جنایی که باید ببینید

 

و اما، چند تا نکته‌ی منفی.

ساند دیزاین و ادیت یا تدوین این فیلم، به نظرم نسبت به کارای قبلی نولان ضعیف‌تر بودن و دوست نداشتم‌شون.

من کلی تلاش کردم که بدون هیچ اطلاعات قبلی‌ای فیلمو ببینم -که خیلیم سخت بود اتفاقا، با توجه به این‌که خیلی با تاخیر دیدم فیلم رو- یعنی به جز کارگردان و دو سه تا از بازی‌گرا که توی تریلر و پوستر بودن، دقیقا نمی‌دونستم که توی فیلم چه خبره و با چی مواجه خواهم شد. و یادمه که بعد از چند دقیقه -شاید مثلا یه ربع، بیست دقیقه از فیلم که گذشته بود- با خودم فکر کردم که این موسیقی کار هانس زیمر (Hans Zimmer) نیست. فرق داره قضیه، خوب نیست، یه جوریه. و بعدشم توجهم به ادیت جلب شد. چند جا ادیت تو ذوق می‌زد کاملا. و حس کردم که احتمالا این‌جام یه اتفاقی افتاده. و شبیه کارای قبلی نولان نیست. و قوی و درست نیست ادیت.

و بعد از تموم شدن فیلم، دیدم که آره: هردوتای اینا فرق دارن. و آهنگ‌ساز و تدوین‌گر کارای قبلی نولان، هردو مشغول پروژه‌های دیگه‌ای بودن. و تنت، هم‌کاری اول دو تا آدم جدیده در این حوزه‌ها با نولان. و متاسفانه باید بگم که ضربه‌ی اصلی رو به فیلم، این دو نفر زدن. موسیقی رو لودویگ گورانسون (Ludwig Goransson) ساخته و ادیت رو هم جنیفر لیم (Jennifer Lame) انجام داده.

می‌شه یه بخشی از قضیه رو ربط داد به همین‌که این آدما قبلا با نولان کار نکردن و سبکشو نمی‌دونن. و حتی یه بخشی رو هم می‌شه ربط داد به کرونا. چون که یه بخش بزرگی از پست‌پروداکشن این فیلم عملا در دوران قرنطینه انجام شده و حتی ظاهرا -چیزی که شنیدم، خیلی نرفتم ببینم که دقیقا تا چه حدی این درسته و چه‌قدر، چه حجمی از موسیقی این‌طوری ساخته شده- ولی درمورد موسیقی، گورانسون ظاهرا مجبور شده که صدای نوازنده‌ها رو جدا جدا ضبط کنه -بعضیا رو حتی توی خونه‌هاشون انگار- و بعد بی‌آره توی استودیو بسچبونه به هم و میکس و ایناش تو استودیو انجام داده و برای موسیقی و صدای نهایی، کلی دردسر داشته در دوران کرونا ظاهرا.

ولی در هر صورت و هر دلیلی که وجود داشته باشه، فکر می‌کنم که ساند دیزاین و ادیت -تدوین- به تنت ضربه زدن. چون که -همون‌طور که گفتم- نولان فیلماشو به شکل یه تجربه‌ی سینمایی طراحی می‌کنه و صدا و ادیت هم نقش مهمی توی این تجربه دارن. و به نظرم این‌جا نتونستن این نقش رو به خوبی و به به‌ترین شکل ایفا کنن.

مثلا بی‌آید برگردیم به آخرین فیلم نولان. توی دانکرک (Dunkirk) ما قراره اون فضای متشنج و ناامن و پر از شک و تردید جنگ و سربازا رو -حس و حال سربازا رو- تجربه کنیم. اون سینماتوگرافی و ادیت و موسیقی، به به‌ترین شکل باهم جمع می‌شن که دقیقا همین حسا رو به‌مون منتقل کنن. توی تنت یه جاهایی قراره فضای مشابهی رو ببینیم، دقیقا همون حس و حال قراره به بیننده منتقل بشه. ولی تنها المانی که کاملا موفقه به نظرم، همون سینماتوگرافی و تصویره. صدا و تدوین، اون‌جوری که باید سر جاشون قرار نمی‌گیرن توی تنت.

یه نکته‌ی دیگه هم که به نظرم باید توی ذهن‌مون داشته باشیم، اینه که نولان و فیلم‌سازایی مثل نولان، فیلمایی می‌سازن که برای دیده شدن روی پرده‌ی سینمان. تصویر با کیفیت آی‌مکسه، صدا دالبی سورانده مثلا. و خلاصه، باید با به‌ترین کیفیت و آخرین تکنولوژی، این فیلما رو دید.

و وقتی که ما روی لپ‌تاپ یا شوربختانه بعضیا روی گوشی و تبلت حتی این فیلما رو می‌بینن، یه بخشی از اون تجربه‌ی فیلم، کم می‌شه قطعا. این لزوما نقص نیست برای همه. ولی برای بعضی از مخاطبین، یک نکته‌ی منفی محسوب می‌شه که باید بهش توجه کنیم.

در نهایت باید بگم که تنت -با این‌که به‌ترین فیلم نولان نبود، به‌ترین فیلم ۲۰۲۰ هم نبود، ولی- قطعا ارزش دیدن داره و توصیه‌ش می‌کنم.

و اگه می‌خواید یه کم بیش‌تر به این فیلم و سریالایی که زمان توشون نقش عمده‌ای داره عادت کنید و داستان‌شونو بتونید راحت‌تر دنبال کنید، به‌تون توصیه می‌کنم که منتظر قسمت بعدی چی ببینم -و سریالی که توی اون قسمت معرفی خواهم کرد- باشید.

ضمن این‌که اگه تنت (Tenet) رو دیدید و به نظرتون زیادی پیچیده اومد، یه بار دیگه توصیه می‌کنم که ببینیدش. و این بار سعی کنید توجه‌تون به موسیقی و ادیت رو کم‌تر کنید. و واقعا تمرکز کنید روی تصویر و داستان و کاراکترها.

اگه سوالی درمورد فیلم تنت دارید، برام روی وب‌سایت -به آدرس Hamed.Media- یا روی هر جایی که پادکست رو دارید می‌شنوید روی پاگیرها، کامنت بذارید. و اگر پادکست به نظرتون پادکست مفیدیه و این قسمت رو هم دوست داشتید، لایک و شِیر و ری‌ویو گذاشتن روی اپل پادکستز یادتون نره. و مثل همیشه ممنون خواهم شد اگر پادکست رو به دیگران هم معرفی کنید.

تا دفعه‌ی بعد و معرفی یه فیلم و سریال دیگه، عزت زیاد.

[موسیقی تیتراژ]


به دیگران هم برسانید