امروز برای آخرین بار بهعنوان یکی از ساکنین رسمیاش به واحد ۹۰۶ جنوبی برج الوند رفتم. برای آخرین بار پشت میزم نشستم و آخرین کلمهها را برای ایوند نوشتم. یک سال به همین راحتی گذشت و تمام…
اصولا دوست دارم نگاهام به آینده باشد. ولی نمیشود از کنار این یک سال گذشته به همین آسانی و بدون خاطرهبازی گذشت. از مدیر عامل و مدیر فنی گرفته تا تکتک بچهها، از حرفهای سر ناهار تا جشن تولدها، همه و همه خاطره شدند. بعضیها بیشتر…
ایوند فرصت خوبی بود؛ برای یاد گرفتن خیلی چیزها. از حمیدرضا ممنونام که این فرصت را در اختیارم گذاشت. از امیر هم؛ که مثل یک برادر بزرگتر کنار بچههای تیم هست و دوست دارد همهجوره هوای همه را داشته باشد.
از علیرضا خیلی چیزها یاد گرفتم؛ که هم بازاریابی و بیزینس میدانست و هم رفاقت.
محمد متفاوت بود. میشد سریع با او گرم گرفت و درمورد هر چیزی صحبت کرد.
سما عقب نمیکشید. همیشه مشغول. همیشه فعال. از این شاخه به آن شاخه.
کار با این سه تای آخری لذت داشت. فقط کار نبود.
باقی بچهها و هرکسی که در این یک سال فرصت کار در کنارش فراهم شد (مینا و مسعود و مهدی و پدرام و امیرحسین و محمدرضا و نیکتا و آیدا و حسین و حسین و امیر و حجت و مهرنوش) هم هرکدام داستان خودشان را دارند که اگر بخواهم بگویم، باید بیشتر از اینها بنویسم. بگذریم…
یادم میماند این روزها و هفتهها و ماههای یک سال گذشته؛ با آرزوی موفقیت برای دوستانی که از آنها جدا شدهام (چه کنم که وقتاش رسیده بود…) و نگاهی رو به جلو با تمام امیدی که میشود در دل جای داد.
حامد
من یه نویسنده، عکاس، ویدئوگرافر و پادکسترم که عاشق خلق محتوای بکر و تازهست. اگه دوست دارید بیشتر درموردم بدونید، صفحهی دربارهی من رو ببینید. اما اگه دوست دارید باهم رفیق بشیم، تو شبکهی اجتماعی موردعلاقهتون یا از طریق اعلانهای مرورگر دنبالم کنید، محتوا رو ببینید و نظرتونو بگید که بیشتر گپ بزنیم.
تا دفعهی بعد، عزت زیاد!
پستهای مرتبط
قوریها منجی جهان خواهند شد
من یک تئوری جدید دارم. فکر میکنم اگر بشود آدمها را دو به دو کنار هم نشاند و بهشان یک قوری چای داد، وضع دنیا عالی خواهد شد...
چه رسمهایی که میآیند…
...واقعا مانده بودم که چه واکنشی مناسب دیدن این صحنه است. فقط میدانستم که رسوم جدید -و به نظر من- عجیبتر و بعضا تاسفآورتری در راهاند.
در ضرورتِ دوست داشتن
نمیدانم این دوست داشتن لعنتی چه جور چیزیست که میتواند اینقدر آدمها و زندگیها را تغییر دهد. مگر میشود عاشق نبود و خوب زندگی کرد!؟
4 نظر
نظرات بسته شده اند.
تز گدین گردش. هله من یاواش یاواش عادت الیردیم.
هر یر ده سن، موفق اولاسان.
یاشا قارداش
ساغول 🙂
وای دلم برات تنگ میشه هر دفعه که اینو میخونم حامد مثل این فیلما با صدای خودت میخونمشون :)))
این “وای” که اولش نوشتی دقیقا باعث شد که منم با صدای خودت بخونم :)))
منم واقعا دلم تنگ میشه برا کار کردن با چند نفر از بچه های ایوند
از جمله خودت