یکی از بحثهای همیشگی بین من و دوستان عکاس و غیرعکاسم، ویژگیهای یک عکس خوب است. گاهی اوقات یکی با ذوق و شوق عکسی را نشانم میدهد که به نظرش جذاب است و من به هیچ وجه موافق نیستم. گاهی هم من از یک عکس به شدت خوشم میآید ولی همان عکس برای دیگران چندان جذاب نیست.
هر بار هم که میخواهیم به عمق ماجرا برسیم و از ویژگیهای عکس خوب صحبت کنیم، یک نفر از راه میرسد و با استدلال «نسبی بودن ارزش هنر» مانع از نتیجهگیری نهایی میشود.
شاید چنین استدلالی در نگاه اول درست به نظر برسد. بالاخره آدمها باهم فرق دارند و سلیقههایشان هم. اما سلیقهی مخاطب عام، چهقدر در تعیین ارزش آثار هنری مهم است؟
اگر معتقدید فقط نظر شما در تعیین ارزش هنر مهم است و هر عکسی که به نظرتان جذاب باشد قطعا عکس خوبیست، پیشنهاد میکنم ادامهی متن را نخوانید. اما اگر -مثل من- معتقدید ارزش هنر ربط چندانی به سلیقهی افراد ندارد و باید بین این دو تفکیک قائل شد، حتما تا انتها همراه بمانید.
در ادامه نشان خواهم داد که هرچهقدر بیشتر با دو جنبهی فنی و ذوقی خلق آثار هنری آشنا شویم، بیشتر قادر به تشخیص اثر خوب از اثر بد خواهیم بود. موضوع این پست، عکاسیست. اما درمورد باقی رشتههای هنری -مثل ادبیات و سینما و…- هم میشود به نتیجهای مشابه رسید.
محتوای این پست، هم برای پیدا کردن عکاسان و عکسهای خوب در فضای اینترنت مفید است و هم برای گرفتن عکسهای بهتر توسط خودمان.
ویژگیهای عکس خوب
۱- هدف
عکس خوب، هیچوقت بیهدف نیست. هدف عکاس میتواند به تصویر کشیدن یک صحنهی جذاب و ثبت زیباییهای جهان باشد یا ساختن پیامی درمورد مفهوم مورد نظرش یا به اشتراک گذاشتن یک لحظهی خاص یا ایجاد آگاهی و شناخت در آدمها نسبت به یک موضوع مشخص یا هر چیزی بین اینها.
هدفتان از عکاسی به خودتان مربوط است و میتواند هر چیزی باشد. اما داشتن یک هدف مشخص و مرئی، یک شرط لازم برای ثبت عکسهای خوب است. (لازم است ولی کافی نیست.)
مثلا من اگر به قصد عکاسی خیابانی از خانه خارج شوم، هر جا که برخورد جالبی بین نور و سایه یا رنگهای مختلف ببینم، میایستم و یک یا چند عکس تستی میگیرم. هدف من از گرفتن این عکسها، سنجش پتانسیل صحنه است. یعنی اگر عکس تستی به نظرم جالب بیاید، صبر میکنم تا عناصر جدیدی به آن اضافه شوند -مثلا چند نفر از جلوی دوربین رد شوند- تا در نهایت به عکس مورد نظرم برسم.
حالا این عکسهای تستی من، عموما عکسهای خوبی هستند؟ قطعا نه. چون بیننده نمیتواند هدف من از ثبتشان را ببیند.
در بخشهای بعدی خواهید دید که هدف داشتن فقط به مسئلهی ثبت کردن یا نکردن یک عکس خاص مربوط نیست و درمورد تمام فعالیتهای عکاسانه صادق است.
یک مثال دیگر: من که هدفی در این عکس نمیبینم.

۲- نوردهی درست
نور، مهمترین چیز در عکاسیست. اصلا کلمهی عکاسی (photography) یعنی شکل ساختن با نور. به همین خاطر است که وقتی نور یک عکس درست نباشد، از نظر من با عکس خوبی مواجه نیستیم. قبلا در یک پست مجزا، نوردهی در عکاسی را کاملا توضیح دادهام. اما اینجا هم مختصرا به آن اشاره میکنم.
نور عکس در دو حالت، عادی نیست:
اول – حالت کمنوردیده (underexposed): یعنی بخشهایی از عکس به سمت تاریکی و سیاهی کامل میروند و جزئیاتشان قابل مشاهده نیست.
دوم – حالت زیادینوردیده (overexposed): یعنی بخشهایی از عکس به سمت روشنایی و سفیدی کامل میروند و بازهم جزئیاتشان قابل تشخیص نیست.
اگر میخواهید درمورد این حالتها و تنظیمات مربوط به نوردهی در عکاسی بیشتر بدانید…
اما نور غیرعادی لزوما اتفاق بدی نیست. اتفاقا یک عکاس خلاق میتواند -به شکلی هدفدار- از این حالتها برای فضاسازی در عکسش استفاده کند. اما چنین استفادههای خلاقانهای کاملا با اشتباهات ابتدایی و متداول در نوردهی تفاوت دارند و قابل تشخیصاند.
بگذارید با چند مثال قضیه را روشنتر کنم.
این عکس از نظر من هیچ توجیهی برای ترکاندن آسمان و این حجم از زیادی نور دیدن ندارد.

در این عکسها هم باز آسمان زیادی نور دیده و دلیلی برایش قابل تصور نیست.



بخش کوچکی از این عکس هم زیادی نور دیده. اما این اتفاق نه تنها آسیبی به عکس نزده، بلکه به زیبایی و مفهومش اضافه کرده است. حدس من این است که عکاس کاملا با هدف چنین عکسی گرفته.

این عکس هم مخصوصا کم نور دیده و تاریک ثبت شده است. اما هدف عکاس، کمک کردن به ایجاد مود و فضای مورد نظرش در عکس بوده که نتیجه هم داده.

برداشت من از عکسهایی که نورشان بیدلیل تنظیم نیست: عکاس، استفاده از حالتهای نیمهاتوماتیک و دستی تنظیمات دوربین را بلد نیست و با روشهای exposure compensation هم آشنایی ندارد و صرفا دکمهی شاتر را با امید به انتخابهای اتوماتیک دوربین فشار میدهد و منتظر عکسهای خوب است. یا اینکه استفاده از فرمت خام و ادیت درست عکس را بلد نیست.
تقلب حرفهای: اگر عکسهایتان زیاد یا کم نور دیدند و نتوانستید در ادیت زندهشان کنید، به سیاهوسفید کردن عکس هم فکر کنید. احتمالا از نتیجه راضی خواهید بود.
مثلا این عکس مشخصا زیادی نور دیده ولی سیاهوسفید بودنش تا حد زیادی این مشکل را پوشش داده است. چون آسمان در نسخهی سیاهوسفید، در هر صورت قرار بود سفید یا خاکستری شود؛ حتی اگر زیادی نور نمیدید. بعد از سیاهوسفید کردن عکس، استفاده از ابزارهای dodge و burn هم میتواند کمک بزرگی برای ساختن عکسهای بهتر باشد.

۳- ترکیببندی مناسب
به تعداد آدمها راه هست برای دیدن یک صحنهی خاص. یعنی هرکسی میتواند زاویهی دید و برداشت خاص خودش را از یک سوژهی عکاسی داشته باشد و عکسش را هم با توجه به ایدهی خاص خودش ثبت کند. تعداد قوانینی که برای ترکیببندی خوب در موقعیتهای مختلف داریم هم به اندازهی کافی زیاد است. در نتیجه، یک عکاس خوب بهانهی چندانی برای ترکیببندیهای بد ندارد و باید بتواند تصویری که در ذهن دارد را به بهترین شکل ممکن ثبت کند.
در پستهایی که با برچسب ترکیببندی در عکاسی نوشتهام، از تکنیکهای مختلف و اینکه کجا باید رعایتشان کنیم و کجا باید -با اهداف مشخص- بیخیالشان شویم، صحبت کردهام. بعد از این هم ادامهشان خواهم داد و از تکنیکهایی مثل قانون یکسوم، تقارن، فضای خالی، خطوط هدایتکننده، رنگها، قاب در قاب و… بیشتر خواهم گفت.
اما از آنجایی که ترکیببندی خوب میتواند فرمولها و قوانین بسیار متنوعی را رعایت کند -یا نادیدهشان بگیرد- و اصولا -اگر چشممان تعلیمدیده باشد- میتوانیم به راحتی تشخیصش دهیم، ترجیح میدهم اینجا با چند مثال از ترکیببندی بد بگویم.
ترکیببندی بد میتواند به تنهایی عامل خراب کردن یک عکس باشد.
مثلا در این عکس، سوژهی عکس خیلی معلوم نیست و کج بودن کادر هم به نظر هدفمند نمیرسد.

در این عکس هم کادر کج است و فضای خالی مناسبی در بالای سر و پایین پای سوژه در نظر گرفته نشده.

اینجا هم فاصلهی سوژه با پسزمینه کم است و عمق میدان زیاد. در نتیجه سوژه در نگاه اول توی چشم نمیزند. ضمنا با وجود قرار گرفتن سوژه در وسط عکس، تقارن و تعادل در عکس برقرار نیست.

۴- فوکوس درست و شارپ بودن (وضوح)
عناصر خارج از محدودهی فوکوس، کاربرد خودشان را در ترکیببندی دارند و حتی گاهی اوقات ممکن است سوژهی اصلی هم به دلیل انتخاب خلاقانهی عکاس در فوکوس نباشد. اما اکثر اوقات اگر سوژهی عکس شارپ و کاملا واضح و روشن نباشد، نمیشود نتیجه را عکس خوبی دانست.
مثلا عکسهای زیر شارپ نیستند (اصلا معلوم نیست روی چه بخش از تصویر فوکوس شده) و فقط همین نکته به تنهایی برای خوب نبودنشان کافیست.

این عکس اشکالات مختلفی دارد ولی مهمترینش همین در فوکوس نبودن است.

نکته: در چند سال اخیر با تولید لنزهای بسیار باکیفیت و سنسورهای بزرگ و خارقالعاده در دوربینها، یک مشکل جدید در حوزهی فوکوس به وجود آمده: زیادی در فوکوس بودن! شاید به نظر عجیب برسد ولی بهخصوص در عکسهای پرتره و کلوزآپها از صورت افراد، زیادی شارپ بودن خوب نیست و باعث میشود تمام ناهمواریهای پوست سوژه به شدت مشخص باشند. پس اگر از آن عکاسان مرفه هستید و با آخرین مدلهای دوربین و لنز عکاسی میکنید، باید به این نکته هم توجه کنید.
۵- روایت یک داستان
عکس، یک مدیوم بسیار قوی برای داستانسراییست. و هرچهقدر که بتوانیم از این پتانسیل بهتر استفاده کنیم و داستان جذابتری در ذهن بیننده ترسیم کنیم، عکس بهتری خواهیم داشت. نمونههای کامل روایت داستان با عکس را میشود در عکاسی خبری و مستند دید.
اما همیشه هم لازم نیست داستان عکسمان کامل باشد. اتفاقا گاهی اوقات اگر بعضی جنبهها را به تخیل بیننده واگذار کنیم، نتیجهی ماندگارتر و تاثیرگذارتری خواهیم داشت.
به نمونههای زیر نگاه کنید:


۶- برانگیختن احساسات بیننده / به تصویر کشیدن احساسات انسانی
محرک اولیهی ما در هر کاری، احساسمان است. و عکسی که بتواند در چند ثانیه یک احساس قوی در بینندهاش ایجاد کند، بخش مهمی از ویژگیهای یک عکس خوب را دارد. ضمن اینکه یکی از سادهترین راههای برانگیختن احساسات آدمها، نشان دادن لحظههای احساساتی آدمهای دیگر به آنهاست.
همهی ما میتوانیم احساسات اولیهی انسانی مثل خوشحالی، ناراحتی، عصبانیت، هیجان، غرور و… را به راحتی شناسایی کنیم. و این باعث میشود که به سرعت با عکسهای نشاندهندهی این احساسات ارتباط برقرار کنیم.
دلیل اصلی خوب بودن عکسهای زیر، تواناییشان در برانگیختن احساسات بیننده است:


۷- رنگ و تراز سفیدی مناسب
تنظیم رنگ هم به سادگی تنظیم نور است اما به همان اندازه نادیده گرفته میشود. عکاس میتواند درمورد رنگها هم خلاقیت به خرج دهد و -برای انتقال یک داستان یا حس خاص- موقع گرفتن عکس و ادیتش، آنها را تغییر دهد و دستکاری کند. اما تمام این کارها باید هدف داشته باشند. و عکسی که صرفا به دلیل نابلدی عکاس از رنگهای طبیعی برخوردار نیست، نمیتواند به درجهی عکس خوب برسد.
درمورد تراز سفیدی در عکاسی…
۸- توجه به جزئیات پیشپاافتاده و متفاوت بودن
عکاس خوب همیشه دنبال سوژه است و بعد از سالها عکاسی و کسب تجربه، چشمانی تیزبین پیدا کرده است. او چیزهایی را میبیند که دیگران در حالت عادی نمیبینند. استفاده از این جزئیات ساده و پیشپاافتاده و نگاه کردن به سوژه از زاویهای متفاوت و غیرمنتظره، میتواند تفاوت بین یک عکس معمولی و یک عکس خوب را بسازد.
حرفهای پایانی
اول: هر عکاس خوبی بعد از یاد گرفتن تکنیکها و اصول و قوانین عکاسی، به این نتیجه میرسد که همهی این قوانین را میشود برای خلق کردن زیر پا گذاشت. اما این را هم میداند که هر بدعتی مترادف با تغییر مثبت و رسیدن به یک روش جدید برای ساختن عکسهای خوب نیست. و بسیاری از قوانین با دلیل خوبی تبدیل به قانون شدهاند.
دوم: مطمئن باشید که اگر به اندازهی کافی به بدنهی کارهای هر عکاسی نگاه کنیم، تمام اشتباهات و عکسهای بدی که در این پست به آنها اشاره کردم را خواهیم دید. آزمون و خطا بخش بزرگی از فرآیند خلق کردن است.
سوم: عکسهای نمونه را از اینستاگرام اینفلوئنسرهای ایرانی برداشتم تا نشان دهم که تعداد بالای فالوور و لایک به هیچ وجه مترادف با عکسهای خوب نیست.
چهارم: خیلیها عکس میگیرند که یک خاطره را ثبت کنند یا یک لحظه یا تجربهی خاص را با دیگران به اشتراک بگذارند یا فقط حس کنجکاوی خودشان را سیرآب کنند. این افراد عکاس حرفهای نیستند و نمیشود از آنها انتظار عکسهای بینقص داشت. هدف من از نوشتن این پست، به هیچ وجه سرزنش این افراد یا منعشان از عکاسی نیست. حرف من این است که -مثل باقی هنرها باید حواسمان باشد تا حجم بزرگ کارهای معمولی، تعریف کار خوب و بینقص را در ذهنمان تغییر ندهد.
پنجم: همهی ما میتوانیم آثار هنری معمولی و بد را هم دوست داشته باشیم. این یعنی سلیقه. اما نمیتوانیم و نباید سلیقهمان را معیار تعیین ارزش هنر قرار دهیم. مثلا ممکن است یک نفر گوش دادن به کارهای تتلو را دوست داشته باشد و این علاقه را نشان هم بدهد. اما وقتی میگوید تتلو از پاواروتی بهتر است، مشخصا دارد از چیزی صحبت میکند که اطلاعاتی راجع به آن ندارد.
یعنی دارد سلیقهی شخصی خودش را معیار تعیین ارزش هنر قرار میدهد. و تمام معیارهایی که از زمان تولد آن هنر تا حالا برای مشخص کردن میزان خوب یا بد بودن هر اثر ایجاد شده را کنار میگذارد. شما بگویید، کدام منطق میپذیرد که دانش تجمیعی و آزمایششدهی چندین قرن که نظرات مختلف هنرمندان و منتقدین بزرگ رویش تاثیر گذاشته و بهروزش نگه داشتهاند را با نظر یک نفر جایگزین کند؟ شاید منطق همان تتلیتیها…
ششم: قرار نیست یک عکس تمام ویژگیهای بالا را در خودش داشته باشد. اما هرچهقدر که تعداد این ویژگیها در یک عکس بیشتر باشد، با عکس بهتری مواجهایم.
نوبت شما
اگر این پست را دوست داشتید، آن را برای دوستانتان هم بفرستید و در شبکههای اجتماعیتان به اشتراکش بگذارید.
نظرتان راجع به مباحث مطرحشده و ارزش هنر را از من و باقی خوانندگان دریغ نکنید.
اگر به عکاسی علاقه دارید، باقی پستهای آموزش عکاسی را از دست ندهید.