گرچه نمی‌شود برای همه حکم کلی صادر کرد، اما خیلی از اتفاقات ساده و قوانین دنیای برون‌گرایی که در آن زندگی می‌کنیم به نظر درون‌گراها غیرمنطقی، غیرضروری و حتی آزاردهنده می‌آیند. (همان‌طور که برعکس این مسئله هم صادق است.) در این پست، به چند مورد از این اتفاقات اشاره خواهم کرد. اگر شما هم درون‌گرایید و این احساسات را تجربه کرده‌اید، می‌توانید -در کامنت‌ها- از تجربه‌ی خودتان بنویسید تا همه‌مان به این باور برسیم که واقعا تنها نیستیم؛ حداقل در تجربه‌ها و احساسات‌مان.

 

۱- وقتی آدم‌ها از تنها بودن بدشان می‌آید

تنها بودن برای برون‌گراها مثل یک مجازات است. تصور آن‌ها از تنها بودن به قدری منفی‌ست که این تصور را به همه تعمیم می‌دهند و انگار در حال تلاش برای اتمام یک ماموریت‌اند: حذف تمام تنها بودن‌ها از دنیا.

من چند دوست برون‌گرا دارم که اتفاقا خیلی هم مدیون‌شان هستم. چون اگر نبودند، میزان بیرون رفتن‌های من به شدت کاهش پیدا می‌کرد و به سمت صفر می‌رفت. اما همان‌قدر که وقت گذراندن با این آدم‌ها را دوست دارم. تنها شدنم بعد از رفتن‌شان را هم دوست دارم. چون برای شارژ شدن دوباره و ادامه‌ی حیاتم به این تنها بودن نیاز دارم.

این ایده برای من و باقی درون‌گراها این‌قدر بدیهی‌ست که وقتی دیگران از بد بودن تنهایی می‌گویند، به ندرت می‌توانیم جلوی تعجب اولیه‌مان را بگیریم.

 

۲- زنگ زدن به جای پیام متنی

. . .

..................................................................................................................................

برای خواندن ادامه‌ی پست یا دیدن باقی محتوا، باید عضو وبلاگ باشید.

ثبت‌نام | ورود

(چرا عضو بشم؟)

..................................................................................................................................

.


به دیگران هم برسانید