مینویسم
«سلام،
چه خبر!؟»
تو بخوان
«دلم تنگ است
میخواهم صدایت را بشنوم»
مینویسم
«چه میکنی؟
سرت که درد میکرد خوب شده!؟»
تو بخوان
«میخواهم ببینمات
فقط با گرمای نگاه تو، یخ این روزهایم آب میشود»
من برایت خط به خط مینویسم
به امید اینکه تو بین خطها را بخوانی…
چرا فقط مینویسی
«هِی…
خوبم!
میگذرد…»!؟
که من بخوانم
«چیزی هست که اذیتم میکند
ولی نمیخواهم بگویم…»
که دلم بلرزد،
هزار فکر و خیال بکنم
ولی آخر سر بنویسم
«خب… خدا را شکر!»
چرا بین خطها را نمیخوانی…!؟
حامد
من یه نویسنده، عکاس، ویدئوگرافر و پادکسترم که عاشق خلق محتوای بکر و تازهست. اگه دوست دارید بیشتر درموردم بدونید، صفحهی دربارهی من رو ببینید. اما اگه دوست دارید باهم رفیق بشیم، تو شبکهی اجتماعی موردعلاقهتون یا از طریق اعلانهای مرورگر دنبالم کنید، محتوا رو ببینید و نظرتونو بگید که بیشتر گپ بزنیم.
تا دفعهی بعد، عزت زیاد!
پستهای مرتبط
چند خط برای یک دوست
رفیق! هرکسی نداند، تو که خوب میدانی به زبان آوردن احساسات گاهی چهقدر سخت میشود. پس برایت مینویسم...
از ما که گذشت: برای ولنتاین
تا وقتی حال و حوصلهاش را دارید، عشق و عاشقی را تجربه کنید، به دیگران اعتماد کنید و از مسیر لذت ببرید. معلوم نیست این دوره چند سال باشد...
بعضی دردها…
بعضی دردها را نمیشود گفت. بعضی دردها باید ته دلات بمانند و بماسند گوشهی ذهن خستهات. اینقدر که جزئی از وجودت شوند و کمکم عادت کنی به وجودشان...