شاید متوجه شده باشید که در تمام طول پاییز هیچ پستی در این وبلاگ منتشر نشد. (البته در اینستاگرام فعال بودم.) دلیل خاموش بودن وبلاگ این بود که اوایل پاییز درگیر تحویل دادن خانه‌ام در تهران و فروش بخشی از وسایل و انتقال بقیه به خانه‌ی والدین محترم در ارومیه بودم. بعدش هم درگیر سفری به شمال که در ادامه عملا به استان گلستان محدود شد و در هم‌کاری با مجموعه‌ی دهگردی شکل گرفته بود. خلاصه‌ی قضیه این که از اواخر تابستان تصمیم گرفتم دیگر خانه نداشته باشم و سفر کنم! در این پست که شروع بخش سفر وبلاگ من هم هست، می‌خواهم بگویم چرا.

 

۱- حس در جا زدن

تهران برای من تجربه‌ی خیلی خوبی بود؛ از سال ۹۰ که به عنوان یک دانش‌جوی سال‌اولی وارد آن شدم تا همین چند ماه پیش. من در ارومیه بزرگ شدم که واقعا شهر کوچکی نبود (در حال حاضر ارومیه بیش از یک میلیون جمعیت دارد و یک کلان‌شهر محسوب می‌شود) اما زندگی تنها در تهران تجربه‌ای کاملا متفاوت بود. شانسی که من در این مورد داشتم این بود که تعداد زیادی از دوستان دوران دبیرستانم -هم‌زمان با من- تهران قبول شدند. با این‌که دانش‌گاه‌هایمان متفاوت بودند، اما همین‌که چند دوست قدیمی در یک شهر جدید بودیم، برایمان یک نوع قوت قلب بود.

من از نیمه‌ی دوم دوران دانشجویی -جدی‌تر از همیشه- افتادم دنبال نوشتن. از نشریات دانش‌جویی و تاسیس نشریه‌ی خودم شروع کردم تا به مطبوعات و خبرگزاری‌های خارج از دانش‌گاه رسیدم. بعد از پایان دوران کارشناسی هم تصمیم گرفتم -به جای ادامه‌ی تحصیل- وارد بازار کار شوم. اول پروژه‌ای کار می‌کردم، بعد تمام‌وقت و بعد دوباره پروژه‌ای. در این مدت برای خودم خانه هم گرفته بودم و تنها و مستقل (با درآمد خودم) زندگی می‌کردم.

براساس تجربه‌ی این چند سال باید بگویم که مستقل شدن و تنها زندگی کردن، به‌ترین راه برای شکل‌گیری کامل شخصیت هرکسی‌ست. من هم در همین چند سال خودم را پیدا کردم و اولویت‌هایم در زندگی را مشخص کردم.

زندگی خسته‌کننده و تکراری
زندگی خسته‌کننده و تکراری این بلا را سر آدم می‌آورد!

اما تهران -با تمام خوبی‌هایش- داشت برایم تکراری و بعضا آزاردهنده می‌شد. و اگر یک چیز عامل مرگ خلاقیت و هنر باشد، همین تکرار است. از آن‌جایی که خیلی وقت است تصمیم گرفته‌ام که مهم‌ترین چیز برایم خلق کردن است، باید وضعیت را تغییر می‌دادم. علاوه بر این، پروژه‌هایی که به من پیشنهاد می‌شد و کارهایی که برای رفع نیازهای مالی انجام می‌دادم هم داشتند رو به یکنواختی می‌رفتند. ضمن این‌که خرج زندگی در تهران هر روز بیش‌تر می‌شد، در حالی که درآمد من تقریبا ثابت بود.

همین حس در جا زدن در کار و زندگی باعث شد که به فکر تغییری جدی بیفتم.

اگر یک چیز عامل مرگ خلاقیت و هنر باشد، همین تکرار است.

۲- عطش تجربه‌اندوزی

اگر از من بخواهند که آموخته‌های چند سال گذشته را در یک جمله خلاصه کنم، خواهم گفت که علم بدون تجربه هیچ ارزشی ندارد. روی‌کرد من به همه چیز همین بوده و همین خواهد ماند. در هر کاری اول به دنبال کسب اطلاعات خواهم رفت و بعد به دنبال تجربه کردنش. این نکته نه‌تنها در بازار کار که در نویسندگی هم بسیار مهم است. من هم -مثل بسیاری دیگر- معتقدم که نویسنده باید از چیزی بنویسد که می‌داند. مثلا من در صورتی می‌توانم صحنه‌ی سوار شدن پشت یک وانت و برخورد باد با صورت در سرعتی بالاتر از پنجاه کیلومتر در ساعت را به خوبی توصیف کنم که خودم این تجربه را داشته باشم.

حالا تصور یک سفر طولانی‌مدت را بکنید و تمام جزئیاتش را. به آن همه اتفاق پیش‌بینی‌نشده و جاها و آدم‌های جدید فکر کنید. مگر این‌ها تجربه‌هایی جدید نیستند؟ تجربه‌هایی که می‌توانند هرکسی را پخته‌تر از سن‌وسالش کنند و داناتر. به نظرم همین یک دلیل هم برای سفر کردن کافی‌ست.

نویسنده باید از چیزی بنویسد که می‌داند.

 

۳- کاوش، درک، آفرینش

یک سال پیش و به مناسبت بیست‌وپنج‌ساله شدنم، نشستم و اصولی که برای زندگیم انتخاب کرده بودم را نوشتم. سه اصل اساسی این‌ها بودند: کاوش کردن، درک کردن، خلق کردن. نماد این سه را روی بازوی دست چپم خال‌کوبی کردم تا یادم بماند در بیست‌وپنج‌سالگی چه انتخابی کرده‌ام.

نماد کاوش کردن
نماد کاوش کردن؛ یکی از سه نمادی که روی بازویم خال‌کوبی شده

سفری که من می‌روم، ترکیبی‌ست از کاوش کردن، تلاش برای درک و در نهایت خلق ذره‌ای هنر. شاید هر سفری این‌طور نباشد. اما سفری که من انتخابش کرده‌ام، همین است.

مهم‌ترین اصل برای من در حال حاضر درک کردن است. هر شهر جدید و هر آدم جدید، فرصتی‌ست برای درک کردن جهان از زوایای مختلف. فکر می‌کنم دانایی واقعی همین داشتن زوایای دید مختلف و توانایی تحلیل آن‌هاست. و حامد امروز نیازمند گوشه‌ای از همین دانایی‌ست.

سفر فقط چیزهایی که نمی‌دانید را به شما نمی‌آموزد. بل‌که چیزهایی یادتان می‌دهد که نمی‌دانید که نمی‌دانید.

سفری که من می‌روم، ترکیبی‌ست از کاوش کردن، تلاش برای درک و در نهایت خلق ذره‌ای هنر.

 

۴- آرامش

گم‌شده‌ی زندگی‌های امروزی ما: آرامش. وقتی هر روز نگران اجاره‌ی خانه و قسط وام و برخورد مدیر و گرفتن پروژه‌ی بعدیت باشی، دیگر در ذهنت جایی برای آرامش نخواهی داشت. دو ماه اخیر به من نشان دادند که -با توجه به شرایطم- تصمیم درستی گرفته‌ام. همان‌قدر که مستقل شدن و اجاره کردن خانه‌ی اولم در تهران برایم حس خوبی داشتند و در مجموع برای اعصابم مفید بودند، شروع سفر و دور شدن از دغدغه‌های قدیمی هم آرامش‌بخش بودند.

تغییر همیشه دردسرهای خاص خودش را دارد؛ سفر هم همین‌طور. در واقع هر نوع سبک زندگی می‌تواند دردسرهای خاص خودش را داشته باشد. اما دردسر داریم تا دردسر. و این‌جاست که باید انتخاب کنیم کدام دردسرها ارزشش را دارند و در نهایت، راه رسیدن‌مان به آرامش را هموار می‌کنند. سفر برای من همین راه رسیدن به آرامش است.

تنها سفر کردن، نگران تعهدات مختلف نبودن و قبول کردن سبک زندگی مینی‌مال هم در پیدا کردن آرامش برای من بسیار مفید بوده‌اند. (پست بعدی درمورد سبک زندگی مینی‌مال خواهد بود.)

باید انتخاب کنیم کدام دردسرها ارزشش را دارند و در نهایت، راه رسیدن‌مان به آرامش را هموار می‌کنند.

 

سخن پایانی: این سبک زندگی برای همه نیست

در انتها باید بگویم که کاملا درک می‌کنم که از بسیاری خوش‌شانس‌ترم. هرکسی نمی‌تواند کار و خانه و زندگیش را رها کند و به فکر سفر بیفتد. من بسیار خوش‌شانس‌ام که کارم امکان زندگی فری‌لنس و دورکاری را در اختیارم قرار می‌دهد. من بسیار خوش‌شانس‌ام که هیچ‌کس از لحاظ مالی وابسته‌ی من نیست و می‌توانم یک ماه کم‌تر از همیشه درآمد داشته باشم یا حتی هیچ درآمدی نداشته باشم و به زندگی ادامه دهم. من خوش‌شانس‌ام که چنین تصمیمی را پیش از سی‌سالگی گرفته‌ام.

کاملا درک می‌کنم که این کار برای همه امکان‌پذیر نیست. پس از سفر نوشتنم را نشانه‌ی ندید گرفتن این همه نبینید. من می‌نویسم که یادم بماند که چه‌قدر خوش‌شانس‌ام. می‌نویسم چون حس می‌کنم حالا که شانسش را دارم، باید از آن استفاده کنم.

 

دوست دارید در بخش سفر وبلاگ چه نوع محتوایی ببینید؟ همین پایین برایم بنویسید تا درموردش حرف بزنیم.


به دیگران هم برسانید