دیشب خبر دادند که یک دختر بیست ساله سکته کرده و رفته. بعدش گفتند خانوادهی فقیری داشته که نتوانستهاند خرج تحصیلش را بدهند و مجبور به ترک تحصیل شده بوده. بعدش چیزهای دیگری هم گفتند و همه اظهار تاسف کردند ولی من دیگر نمیشنیدم.
قبلترها وقتی خبرهایی مثل این را میشنیدم، من هم با یک اظهار تاسف و احیانا یک فاتحه از کنارشان میگذشتم ولی هرچقدر که تعداد خبرها بیشتر شد، حساستر شدم و عصبانیتر.
اولین چیزی که به ذهنم میرسید این بود که وقتی پدر و مادری توانایی تامین زندگی یک نفر دیگر را ندارند، چرا بچهدار میشوند؟ در دلم به فرهنگ سطح پایین و بیفکریشان لعنت میفرستادم. بعد یواشیواش فکر میکردم شاید میخواستهاند در زندگی سراسر تاریکشان یک نقطهی روشن بر جا بگذارند. یک چیز خوب به وجود بیاورند در میان این همه چیز بد. با اینکه بازهم برایم قابل قبول نبود ولی حداقل قابل درک بود.
بعد میرفتم سراغ دولت که خیال میکردم مسئول بیشتر بدبختیهای ملت است و حتی اگر مسئول نباشد میتواند به بهبود وضعشان کمک کند. بعد یادم میآمد که دولت هم محدودیتهایی دارد و حتی دولتهایی که مسئولینشان را تا حدودی قبول داشتهام هم نتوانستهاند در بسیاری از زمینهها موثر عمل کنند.
آخر کار میرسیدم به جامعه، به خودمان. پیش خودم آدمهایی را تصور میکردم که آن دختربچه را به خاطر کیف و کفش “دهاتی”اش یا مثلا ندانستن درمورد جنس مخالف یا هزاران سوژهی دیگر به تمسخر گرفته بودند. کسانی که سادگی برخی آدمها را ملعبه میکنند برای خوشآمد خودشان و دوروبریهایی که فکر میکنند “اِلیت” جامعهاند. بعد موقعیتهایی یادم میافتاد که شنیده بودم برای اینکه بتوانی برای خودت کسی شوی و آیندهی خوبی داشته باشی باید تحصیلات خوبی داشته باشی. کسانی که همهی شخصیت را با تحصیلات برایم تعریف کرده بودند. اینجا معمولا یک لحظه یکی از آشنایان که فقط سواد خواندن و نوشتن دارد و برای دیگران چوپانی میکند یادم میافتاد. آخ که چه مردیست… بعد فکر میکردم که برای دخترها احتمالا کنار تحصیلات، بحث ازدواج هم با جدیت تمام مطرح میشود. همینجاها بود که معمولا تسلیم میشدم. برعکس دلایل قبلی، هیچکدام از اینها برایم قابل درک و توجیه نبود. بعد ذهنم قفل میکرد و بغض راه گلویم را میگرفت…
چه میشد اگر انسان را با انسانیت تعریف میکردیم نه با تحصیلات و شغل و کسی که با او ازدواج کرده!؟ چه میشد تمام ظواهر برایمان ارزش نمیشد!؟ یا حداقل کمی هم به احساسات و شخصیت و درون افراد توجه میکردیم و برایشان ارزش قائل میشدیم. چه میشد یک بار پای صحبتهای انسانها مینشستیم و سعی میکردیم آنها را درک کنیم و دغدغههایشان را!؟
یعنی میشود از این تراژدیها کمتر ببینیم!؟
حامد
من یه نویسنده، عکاس، ویدئوگرافر و پادکسترم که عاشق خلق محتوای بکر و تازهست. اگه دوست دارید بیشتر درموردم بدونید، صفحهی دربارهی من رو ببینید. اما اگه دوست دارید باهم رفیق بشیم، تو شبکهی اجتماعی موردعلاقهتون یا از طریق اعلانهای مرورگر دنبالم کنید، محتوا رو ببینید و نظرتونو بگید که بیشتر گپ بزنیم.
تا دفعهی بعد، عزت زیاد!
پستهای مرتبط
چرا وبلاگنویسی مستقل و حمایت از آن مهم است
در این پست، از اهمیت وبلاگنویسی مستقل و لزوم حمایت از آن صحبت کردهام.
بعضیها برابرترند: امتیاز ویژه و لزوم درک آن برای همهی ما
با درک امتیاز ویژه (Privilege) و تاثیراتش، دلیل عصبانیتتان از شنیدن بعضی حرفها و نصیحتها را خواهید فهمید.
اسنپ تپسی کارپینو: گزارشی از کرایهها، شرایط جذب و مشکلات
در این گزارش به نرخ کرایهها، شرایط جذب راننده و سایر مشکلات موجود پیرامون فعالیت اپلیکیشنهای درخواست ماشین مثل اسنپ و تپسی و کارپینو خواهیم پرداخت.